loading...
حسرت دیدار
هستی بازدید : 14 جمعه 15 شهریور 1392 نظرات (0)

در انتظار آمدنت شاعر شده ام ، هی شعر می کارم و بغض درو می کنم

 

ذائقه ام پیر شده ! 20 سالگی ام طعم 50 سالگی دارد

 

به انتهای بودنم رسیده ام : اما اشک نمی ریزم ، پنهان شده ام پشت لبخندی که درد می کند

 

گاهی وقتها مجبوری احمق باشی !

روی کاغذ می نویسم :

دستهای تو......

و روی آن دست می کشم

 

هوای مردن بیخ گوش من است .....!

همانجایی که روزی رد نفسهای تو بود !

 

این روزا باید مثل کلاغ باشی ، باید عادت کنی بدون اینکه دوستت داشته باشند زندگی کنی

 

روی کفنم بنویسید موریانه ها ، زهر مارتان

این جسم که می خورید پر از حسرت شیرین بود

 

آستین خیالم چه نخ نما شده است !

بس که هر روز چشمانم را از رویای تو پاک می کنم .....

 

شعرهایم را که می خوانم یا بوی تورا می دهند یا بوی غم!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو را کرده است خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت از باران مینویسم میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 15
  • بازدید ماه : 48
  • بازدید سال : 52
  • بازدید کلی : 802