loading...
حسرت دیدار
هستی بازدید : 3 جمعه 15 شهریور 1392 نظرات (0)

مادرم تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست

 

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

 

تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم

 

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم

 

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه در این خانه است غبار سربی اندوه بال گسترده است

 

تو نیستی که ببینی دل رمیده من به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

 

غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین زینبت بیمار است

 

دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی.......

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو را کرده است خودکارم را از ابر پر میکنم و برایت از باران مینویسم میترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به دنیا نیایند می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود .
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 29
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 56
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 755