لبخـــندم را بریــدم
قــاب گــرفتم
بــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقت دلـــــم گـــرفت
” بغـــض ” مـیکنم …
لبخـــندم را بریــدم
قــاب گــرفتم
بــه صـورتـم آویختــم !
حــالا بـا خیــال راحــت
هــر وقت دلـــــم گـــرفت
” بغـــض ” مـیکنم …
دلتنگی را چگونه هجی کنم تا درک کنی ؟
چهار ستون بدنـم
زیر سنگینی اش
تا خورده است . . .
دلتنــگم
بــــرای
کســـانی
کـــه مـــدتهـــاست
بــــی آن کـــه بــــــــاشند
هـــر لــحظه زنــــــدگی شان کـــــرده ام…!
ایـن روزهایم به "تـظاهر" میگـذرد تـظاهر به بـیتـفاوتی، بـه بـیخیـالی، به اینـکه مهـم نیـست و چه سـخت مـیکاهد از جـانم این نمـایـش لعــنتی ...
بعضی وقتهــآ...
از شدت دلتنگیــــ ،
گریه که هیچ...!!!
دلــ♥ــَت می خــوآهــَد ؛هــآی هــــآی بمیــــری...!
،
باران میگرید
برای ما. میگرید،
و پاک میکند گذشته را.
تو سرنوشتام بودی،
اکنون خیالی بیش نیستم.
امروز عکسات را،
از روی دیوار برداشتم.
دیوار گریست،
من گریستم...
باید بازیگر شوم ، آرامش را بازی کنم ...
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...
باز باید مواظب اشک هایم باشم ...
باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ... "
مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید
هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید....من دارم انهارا ترک می کنم
دیگر هیچ مزه اى دلچسب نخواهد بود من تمام حس چشاییم را روى لبانتان جا گذاشته ام فرشته های من
سخت است....
وقتی دستت به آنچه آرزو می کنی نمی رسد...
وقتی ضجه هایت را کسی نمی شنود...
وقتی گریه هایت را زیر باران کسی نمی بیند..
وقتی حقت را پایمال کرده اند ولی زورت نمی رسد..
وقتی پاره های تنت را ....
وقتی....
راستی شنیده ای مادران وقتی می میرند که احساس مادرانه شان را بگیرند!!!
تعداد صفحات : 3