مادرم تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو به روی هرچه در این خانه است غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من به جز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب های غریب در این رواق نیاز پرنده ساکت و غمگین زینبت بیمار است
دو چشم خسته من در این امید عبث دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی.......